دعا
شرح فرازهایی از دعای مکارم اخلاق
دعا در زندگی انسان نقش ارزنده و چشم گیری دارد. دعا از دو عنصر ساخته شده؛ عنصر خواندن و صدا کردن، دوم: درخواست حاجت و استدعا. هر دو عنصر در دعا، مطلوب و ایده آل است. هم خواندن خدا بدون حاجت، و هم، نفسِ خواستن حاجت از خدا.
عنصر دوم، متوقف ومنوط است بر اینکه انسان خودش را بشناسد. هر چقدر خودش را بهتر بشناسد؛ انسان شناسی او کامل تر شود، حاجاتی را هم که مطرح می کند؛ ضروری تر، عمیق تر، جدّی تر و مناسب تر خواهد بود. لکن شناخت خود مبتنی بر اولین قدم از قدم های سیر و سلوک، یعنی متوقف بر یقظه( بیدار شدن) خواهد بود. کسی که خواب است، خودش را نمی شناسد، اول باید بیدار شود تا بتواند خودش را بشناسد و بعد ببیند که چه نیاز دارد. این مشکلی است که خیلی از انسان ها،گرفتارش هستند؛ گریبانگیرش هستند. که از یکسو خودشان را نمی شناسند. هنوز بیدار نشده اند که خودشان را بشناسند. از طرفی دیگر می خواهند حوائجی را از خدای سبحان درخواست کنند؛ اینجاست که ناخواسته و نادانسته چیزی را از خدا می خواهند که به ضرر این هاست. چیزی را از خدا طلب می کنند که نهایتاً باعث سقوط ایشان می شود. خدای سبحان در سوره مبارکه اسراء، همین مطلب را تذکر داد که : « وَ یَدعُ الإنسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالخَیرِ وَ کانَ الإنسانُ عَجولاً»[1] فرمود: انسان چیزی را از خدا طلب می کند که به ضرر اوست؛ ولی آنچنان از ما درخواست می کند که انگار خیر خودش را دارد طلب می کند. راهی که بتواند این بن بست را بشکند و کمکی برای ما باشد، این است که ما در همین حالتی که در خواب به سر می بریم؛ انس و الفت به دعاهای انسان کامل پیدا کنیم. نمی گویم دعاهایی که آن ها داشته اند. ما فقط بر زبان جاری می کنیم؛ بلکه با شیرینی، با زیبایی، با صمیمیّت، با دلنشینی آنچه را که امامان معصوم علیهم السلام در دعاهای خودشان، در پیشگاه خداوند زمزمه می کردند؛ ما زمزمه کنیم. این زمزمه کردن این دعاها هر چند به عمق آنها نرسیم؛ هرچند عمق آنها را درنیابیم؛ لکن کمک بسیار مؤثر و مفیدی هست برای بیدار شدن. انسان را متوجه حقایق می کند؛ متوجه امور بسیار مهم در زندگیش می کند. نهیبی می زند به او، تازیانه ای به او می زند که یعنی این چیزها را تو نیاز داری. دعاهای ائمه معصومین علیهم الصلوة و علیهم السلام فراوان است. از جمله دعای بیستم صحیفه سجادیه، دعای مکارم الأخلاق که بسیار ارزشمند است. دعای بیستم در بین پنجاه و چهار دعای صحیفه، از ابتدا یک درخشش خاصی پیدا کرد. اولین محوری که در این دعا مطرح شده، در ارتباط با هدف خلقت و جهت دار کردن زندگی است. اولاً زندگی هدف دارد؛ ثانیاً زندگی باید در جهت هدف قرار گیرد. امام علیه السلام به خدای متعال عرض می کند که: «وَاکفِنی مایَشغَلُنی الإهتمام بِهِ و استَعمِلنی بِما تَسئَلُنی غَداً عَنهُ وَاستَفرِغ أیّامی فیما خَلَقتَنی لَهُ.»[2] «وَاکفِنی ما یَشغَلُنی الإهتمام بِهِ»؛ خدایا آنچه را که اهتمام به آن چیز، توجه به آن چیز، من را سرگرم می کند؛ تو آنها را به من بده؛ من یک وقت به خاطر آنها سرگرم نشوم. «واکفِنی»؛ کفایت کن مرا. چه چیز هایی؟ آنچه را که اهتمام به آن چیزها مرا، «یَشغَلُنی»؛ سرگرم می کند. باور کنید اگر کسی در عمرش نداند صحیفه چیست؟ نهج البلاغه چیست؟ قرآن چیست؟ همین یک نیم سطر، ثلث سطر دعا را بگیرد؛ روی این مانور بدهد؛ روی این کار کند؛ تمام زندگیش را برمی گرداند روی همان یک جمله، باور کنید این موفق خواهد بود. این شایسته رشد و تعالی و ترقی خواهد بود. زندگی خیلی از ماها، حکایت بهلول است. نگاه کردند دید یک چوب بلندی است؛ اندازه یک تیر چراغ برق، افتاده روی زمین، این بهلول یکبار می رود؛ آن طرفش را بلند کند؛ نمی تواند. می گذارد روی زمین؛ بعد می رود طرف دیگرش را می گیرد. یک ذره بلند می کند؛ می گذارد، نمی تواند. می گذارد زمین، از وسط می خواهد بلند کند؛ اصلاً تکان نمی خورد این چوب؛ که بخواهد آن را بلند کند. سئوال کردند بهلول این چه حرکتی است؟ تمام حرکات بهلول سمبلیک، معنا دار و نمادین است.گفت می روم به دنیا توجه کنم از آخرت باز می مانم. می روم به آخرت توجه کنم از دنیا باز می مانم.می خواهم دنیا و آخرت را با هم جمع کنم؛ می بینم تکان نمی خورد و حرکت نمی توانم بکنم. شاید همین درسی که می خوانیم؛ اهتمام به همین درس ما را غافل کند؛ سرگرم کند.«یَشغَلُنی»؛ ما را مشغول کند. می خواهیم با یک نفر دوست بشویم او را آباد کنیم؛ می بینیم سرگرم می شویم. بازماندیم. خدایا «یَشغَلُنی الإهتمام بهِ»؛ آنچه را که من وقتی به آن اهتمام می ورزم؛ به آن می پردازم؛ اقبال به او می کنم؛ این مرا سرگرم می کند. نمی گذارد من به تو برسم. خدایا لطف کن آن ها را به من بده، (کفایت کن مرا) تا من سرگرم تهیه آنها نشوم. « و استَعمِلنی بِما تَسئَلُنی غَداً عَنهُ»[3] ؛ خدایا آن چیزهایی که در آخرت می خواهی من را در مقابل خودت نگه داری و از آنها از من سئوال بکنی؛ لطف کن امروز در این زندگانی من را در مورد همان چیزها به کار بگیر. / هرچه را که خدایا قرار است؛ از من سئوال روز قیامت پیرامون آن ها باشد؛ امروز یک کاری بکنی؛ من را یک طوری قرار بده که به همان ها بپردازم.استعمال، یعنی به کار گیری. من را امروز برای همان ها به کار گیر. شما فکر می کنید آدم با خدا این طوری زمزمه بکند؛ جدّی از خدا بطلبد؛ اصلاً بگوید خدایا من هیچ نمی دانم. من نمی دانم خیرم در چیست؟ ولی تو ای خدای مهربان، تو می دانی آنها را. من را برای آن ها به کار گیر. در آن جهت، خدا اجابت نمی کند؟! « مَن طَلَبَ شَیئاً نالَهُ أو بَعضَهُ»[4]؛ امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: اگر این جوری از خدا بخواهی یا همه اش را می دهد یا بعضی اش را حتماً می دهد. « وَاستَفرِغ أیّامی فیما خَلَقتَنی لَهُ.»[5] ؛ خدایا تمام اوقات فراغت من را منصرف کن؛ متوجه ساز به طرف آنچه که آفریدی ما را برای آن چیز: فیما خَلَقتَنی لَهُ: هدف از خلقت من چیست؟ هر چیزی که هدف خلقت من باشد. خدایا تمام فراغت من را، تمام اوقات من را برای همان هدف صرف کن. این هم برنامه اوقات فراغت برای تابستان، پس کجا باید صرف بشود؟ محور دومی که در این دعا می درخشد؛ عبارت است از: مراقبت دائمی از صحّت و سلامت سلوک. امام علیه السلام با نغمه های گوش نواز، با ترانه های بسیار دل انگیز و زیبای دعا، این نکته را دائماً به ما یاد آوری می کند. کسانی که هدف مند هستید؛ کسانی که می خواهید در زندگی، پایان کار شما موفقیت آمیز باشد؛ می بایست در این راهی که انتخاب کردیم؛ نسبت به صحّت و سلامت این راه، دائماً مراقبت و مواظبت داشته باشیم. دائماً باید چک کنیم. این دعای بیستم را دویست مرتبه حد اقل بخوانید. نه معمولی، که دویست مرتبه حدّاقل با تفکر سیری ناپذیر. این دعای بیستم صحیفه، منشور سلوک سالک هست، منشور یعنی، فرمان، دستور العمل. این دعای امام سجاد علیه السلام را در نماز شب بخوانید، خوب است. ما اینها را داریم؛ بعد می نالیم که خدایا چه کار کنیم؟ استاد گیرم نمی آید. کتاب خوب گیرم نمی آید. آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم یار اندر بر و ما گرد جهان می گردیم امام علیه السلام در محور دوم، چهار مطلب اساسی را بیان می کنند: 1- در طاعت بودن تمام لحظات عمر: روی این کار بکنید. روی این جملات خیلی فکر بکنید. تمام لحظات عمر ما باید در طاعت خدا باشد؛ ذرّه ای نباید جدا باشیم.امام علیه السلام به خدا می گوید: «وَ عَمِّرنی ما کانَ عُمری بِذلَةً فی طاعَتِکَ»؛ عمرم بده؛ تا وقتی که عمرمن، مبذول طاعت توست. اصلاً این وقف شده در طاعت تو، بخشیده شده، هبه شده در طاعت تو. اینکه دعا می کنیم عمر ما را در طاعت خودت؛ بلکه عمرمان را در بهترین طاعت خودت سپری کن. این محصول تعلیم امام سجاد علیه السلام است. 2- ایجاد تعادل میان ظاهر و باطن: کسی که در راه خدا حرکت کرده و مواظب هست که مراقبت دائمی از حرکت خودش داشته باشد. یکی از وظایف او این است که دائماً بین ظاهر و باطن خودش، تعادل برقرار کند. امام علیه السلام در فراز دیگری این مطلب را به خدا عرض می کند که: « وَ لاتَرفَعنی فی النّاسِ دَرَجَةً إلّا حَطَطتَنی عِندَ نَفسی مِثلَها»[6]؛ خدایا رفعت نده برای من در بین مردم، درجه ای؛ « الّا حَطَطتَنی عندَ نَفسی مِثلَها»؛ مگر اینکه در درون خودم، مرا نسبت به خودم یک درجه پایین بکشی. مرا نزد خودم یک درجه منحط کنی؛« حَطَطتَنی عِندَ نَفسی»؛ بیگانه که خبر ندارد. من نزد بیگانه دارم عزیزتر می شوم. ولی در نزد خودم باید خوارتر شوم. خودم را بی چیزتر ببینم. «و لا تُحدِث لی عِزّاً ظاهِراً إلّا أحدَثتَ لی ذِلَّةً باطِنَةً عِندَ نفسی بقدرها»[7]؛ خدایا برای من عزت ظاهری به وجود نیاور مگر اینکه احداث کردی، ایجاد کردی، ذلّت باطنی را در درون خودم؛ «بِقَدَرِها»؛ به همان اندازه. معمولاً کسانی که خداوند در این دنیا به اینها موقعیّت می دهد.یک ذرّ علم شان بیشتر می شود. یک ذرّه موقعیّت اجتماعی و موقعیت شغلی شان بهتر می شود. یک ذره ترقی می کند. یک ذره پول شان بیشتر می شود. این یک عزت ظاهری و یک رشد ظاهری است. اگر شما باطن تان به همان حالت گذشته بماند و فقط ظاهر آبرومندتر و موقعیت وجیه تر پیدا بکند؛ این دوگانگی به وجود بیاید؛ انسان می لغزد و می افتد و نمی تواند راه را ادامه بدهد. 3- استخدام همه موارد در رسیدن به هدف: یکی دیگر از زرنگی ها و مهارت های یک سالک، که می خواهد توی این راه قرار بگیرد؛ این است که همه امور و همه امکانات را استخدام کند در رسیدن به هدف خودش. جمله ای امام علیه السلام دارد که قبل از ذکرش احدی نمی تواند حدس بزند که امام تا کجا، امکانات، نیروها، قوا، استعدادها، توانایی ها را می خواهد به استخدام هدف خودش در بیاورد. امام به خدا عرض می کند که: « اللّهُمَّ اجعَل ما یُلقِی الشَّیطانُ فی روعی مِنَ التَمَنّی و التَّظَنّی وَ الحَسَد ذِکراً لِعَظَمَتِکَ وَ تَفَکُراً فی قُدرَتِکَ وَ تَدبیراَ عَلی عَدُوِّکَ»؛ خدایا، معبود من، «اجعَل ما یُلقِی الشَّیطانُ فی روعی»؛ «روع» یعنی قلب. آنچه را که شیطان بر قلب من القاء می کند. تمنّی، آرزوهای بیهوده و دست نایافتنی که آدم را از آخرت باز می دارد. « التظنّی»، گمان های بد. مثلاً : او چرا راست شد؟ نکند منظوری داشت. چرا چپ شد؟ نکند منظوری داشت. چرا کلمه را این جوری گفت؟ حتماً مرادی داشت.گمان های بیهوده که اکثریت مبتلا هستند. و« الحسد»؛ حسادت؛ یعنی یک نعمتی به دوست انسان برسد؛ انسان برایش گران بیاید. این را می گویند حسادت. همین که احساس کردید دیگری مورد توجه قرار گرفته، شما یک ذره برای تان سنگین باشد. شما هم این نعمت را برای خودتان بخواهید. ایرادی نیست. اما اگر از رسیدن نعمت به او احساس کدورت کردید؛ احساس کردید دل شما سینه شما تنگ شد. این می شود حسادت. تمنّی، تظنّی، حسد، خدایا اینها اگر در من پیدا شدند؛ لطف کن همین تمنّی، همین تظنی، همین حسد را برگردان به «ذِکراً لِعَظَمَتِکَ» اینها را ذکری برای عظمت خودت کن.«وَ تَفَکُراً لِقُدرَتِکَ» ؛ تفکر در قدرت خودت بکن. این نیرو را مبدّل کن به آن نیروی ارزنده. « وَتَدبیراً علی عَدُوِّکَ»؛ تدبیر در دشمنان تو باشد. دشمنان تو را من چگونه از پای در بیاورم؟ نه، چگونه دوستان تو را سرنگون کنم. «وَ ما جری عَلی لِسانی مِن لَفظَةِ فُحشٍ أو هَجرٍ أو شَتمِ عِرضٍ أو شَهادَةِ باطِلٍ أو اغتِیابِ مُؤمِنٍ غائبٍ أو سَبِّ حاضرٍ وَ ما أشبَهَ ذلکَ نُطقاً بالحَمدِ لَکَ و إغراقاً فی الثّناءِ عَلَیکَ وَ ذَهاباً فی تَمجیدِکَ وَ شُکراً لِنِعمَتِکَ وَ إعتِرافاً بّإحسانِکَ وَ إحصاءً لِمِنَنِکَ»[8]؛ آنچه را که جاری می شود بر زبان من: «مِن لَفظَةِ فُحشٍ»؛ یک فحشی بخواهم بدهم.أو بخواهم یک چیزی بگویم یکی رانده بشود از من«أو شَتمِ عِرضٍ»؛ آبروی کسی را ببرم. «أو شَهادَةِ باطِلٍ»؛ شهادت باطلی را بدهم. مثلاً بگوییم به خدا قسم دیدیم که این طوری کرد. « أو اغتِیابِ مؤمِنٍ»؛ یا غیبت مؤمنی را بکنم. «أو سَبِّ حاضرٍ»؛ و ما اشبه ذلک.و نمونه های دیگر از این قبیل. خدایا لطف کن همه اینها را برگردان به «الحمد لک» این را متقن قرار بده به حمد خودت. « و إغراق فی الثَّناء»؛ من اغراق آمیز از ثناء تو یادکنم. « وَ ذِهاباً فی تَمجیدِکَ»؛ اینها همه در تمجید تو حرکت کنند. «و شُکراً لِنِعمَتِکَ وإعتِرافاً لِإحسانِکَ و إحصاءً لِنِعَمِکَ»؛ به جای اینکه بشمریم چهار نفر این طوری کردند، چهار تا نعمت خدا را بشماریم. 4- برطرف نمودن ابهامات از راه و آنچه در راه پیش می آید: با ابهام نمی شود راه رفت. با تحیر نمی شود حرکت کرد. باید این تحیرها را کنار زد. امام علیه السلام به خدا عرض می کند که: « وَ وَفِّّقنی إذا اشتَکَلَت عَلَیَّ الأمورُ لِأهداها و إذا تَشابَهَتِ الأعمالُ لِأزکاها وَ إذا تَناقَضَتِ المِلَلُ لِأرضاها»[9]؛ امام علیه السلام در این قسمت بحث، پیدایش مشکل، تشابه اعمال، تناقض ملل را مطرح می کنند و به خدا عرض می کند که خدایا! «وَفِّقنی»؛ موفق کن مرا؛«إذا اشتَکَلَت عَلَیَّ الأمورُ»؛ زمانی که امور بر من مشکل می شود؛ نمی توانم خوب تشخیص بدهم که باید چه کنم. «إذا اشتَکَلَت عَلَیَّ الأمورُ»؛ من را موفق کن.« لِأهداها»، به چیزی که بیشتر از هدایت برخوردار باشد. «و إذا تَشابَهَتِ الأعمالُ»؛ هرگاه اعمال من با هم تشابه پیدا می کند؛ می مانم از انتخاب چند عمل. کدام عمل را انتخاب کنم که انجام بدهم؛ من را موفق کن به «أزکاها» پاک ترین شان. «مزکّی» یعنی پاک شده. یعنی آن عملی که پاک است و خالص است. آن را من انجام بدهم. «وَ إذا تَناقَضَتِ المِلَلُ»؛ و هرگاه ملل، گروه ها و دسته جات با هم دیگر مناقض می شوند؛ ملل جمع ملت. یعنی آیین ها، روش ها، مسلک های مختلف، ما یک کلمه ملل داریم. یک کلمه نحل داریم. ملل جمع ملت. معمولاً در آیین های حق به کار برده می شود. نحل، جمع نحله، در گروه های باطل به کار برده می شود. اگر تمام گروه هایی که حق هستند ولی تفاوت هایی با هم دارند. ولی آن گروه ها یک جا با هم تجمع نمی کنند. خدایا من را موفق کن « لأرضاها» به آن گروهی که بیشتر مورد رضایت تو هست و رضایت تو را بیشتر جلب می کند؛ من را موفق به آن کن. معلوم می شود که اینها گریبان گیر ما هست، یعنی برای ما پیش می آید. مثلاً امور مشکل؛ انسان می ماند چه کاری را انجام بدهد، انتخاب بکند؛ بله بگوید، نه بگوید، برود، بماند. برگردد، حرف بزند، سکوت اختیار کند، تا آخرش برود، رها کند. کدام یکی خوب است. تشاکل امور و تشابه اعمال؛ همه با همدیگر قاطی شده. تشابه اعمال کدام یکی را انجام بدهیم. الان چه بگوییم؟ درکدام گروه شرکت کنیم؟تناقض ملل. این دعاها اگر مؤثر نبود، در انتخاب انسان هرگز به آدمی آموخته نمی شد
منبع:سایت مدرسه علمیه رضویه
________________________________________
[1] - سوره اسراء(17)،11.
[2] - مفاتیح الجنان، دعای مکارم الأخلاق، ص996.
[3] - مفاتیح الجنان، دعای مکارم الأخلاق، ص996.
[4] - نهج البلاغه، حکمت 386، ص722؛ بحار الانوار، ج100، ص12، باب1 « الحثّ علی طلب الحلال و معنی الحلال»، ح55.
[5] - مفاتیح الجنان، دعای مکارم الأخلاق، ص996.
[6] - مفاتیح الجنان، دعای مکارم الأخلاق، ص996.
[7] - مفاتیح الجنان، دعای مکارم الأخلاق، ص996.
[8] - مفاتیح الجنان، دعای مکارم الأخلاق، ص999.
[9] - مفاتیح الجنان، دعای مکارم الاخلاق، ص1001.